English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2448 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
Other Matches
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieves U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
slur U باعجله کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
backlog U کاری که باید انجام شود
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
backlogs U کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
have U باعث انجام کاری شدن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
capability U قادر به انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
loads U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertakes U توافق برای انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bars U توقف کسی برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
forcing U مجبور کردن
obliges U مجبور کردن
forces U مجبور کردن
obliged U مجبور کردن
compel U مجبور کردن
oblige U مجبور کردن
constrain U مجبور کردن
constraining U مجبور کردن
force U مجبور کردن
compelled U مجبور کردن
obligations U مجبور کردن
compels U مجبور کردن
compelling U مجبور کردن
obligation U مجبور کردن
constrains U مجبور کردن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1Arousing
1pedal pamping
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com